یادداشت

قربان ، سرزمین بریدن ها و رسیدن ها

در حاشیه‌ی کویر، جایی میان خاک و آسمان، مردی ایستاده بود با چاقویی در دست و دلی آشفته از طوفان عشق.

پیرمردی که یک عمر راه رفته بود و اکنون، در واپسین پیچ راه، باید از آن‌چه دوست می‌داشت، دل می‌کَند.

نه از سر بی‌مهری، که درست از دلِ مهر و این آغاز قربان است.

قربان، سرزمینی‌ست که در آن، دل‌ها نه برای کشتن، که برای زنده‌ شدن می‌تپند. جایی‌ است که گلوی خواسته‌ها به تیغ معرفت سپرده می‌شود، و خون «من» بر خاک «او» ریخته می‌شود. جایی که اسماعیل، تنها یک نوجوان نیست؛ اسماعیل، هر آن چیزی‌ است که به آن دل بسته‌ایم.

و ابراهیم، فقط یک پیامبر نیست؛ ابراهیم، همان انسانی‌ست که روزی باید بلند شود، تبر بر دوش بگیرد، و بت‌های درونش را بشکند.

در عید قربان، کعبه فقط بنایی سنگی نیست، دل است، اگر طواف بلد باشد.حج فقط هفت‌بار گام برداشتن نیست،

اگر دل، هزار بار گرد محبوب نچرخیده باشد.و ذبح فقط بریدن گلوی گوسفند نیست، اگر نتوانی خنجر را بر گلوی نفس‌ات بگذاری.

آری، قربان، عید واگذار کردن است. عید آن لحظه‌ای‌ست که دست می‌بری به دل، و عزیزترینت را پیش پای عشق، پیشکش می‌کنی؛ بی‌چشم‌داشت، بی‌توقع، بی‌پاداش و همین است که عشق، ناگهان، خنجر را کند می‌کند…و اسماعیل، زنده می‌ماند؛تا بماند، تا بداند، تا بفهمد که عشق، به کُشتن نیست، به تسلیم است.

قربان، جشن درک همین حقیقت است؛ که گاهی باید از آن‌چه داریم بگذریم، تا به آن‌که هست، برسیم. باید دل را تهی کنیم، تا لبریز شویم. باید از من عبور کنیم، تا به او برسیم.

در روز قربان، کوه‌ها هم در برابر این شکوه سکوت می‌کنند. زمین، نفسی آرام می‌کشد و آسمان، به تماشای کسانی می‌نشیند که یاد گرفته‌اند، چگونه «دوست داشتن» را به پای «دوست‌تر داشتن» قربانی کنند.

این عید، فقط یک مناسبت نیست. قربان، هر صبحی‌ست که انسان در آن بیدار می‌شود، خنجر در دست، دل در مشت، و اشک در چشم. و اگر دلش بلرزد، اما قدمش نلرزد، ابراهیم می‌شود. و اگر نگاهش، هنوز هم به آسمان باشد، قربانی‌اش، ماندگار می‌شود.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا