
در خانهای قد کشید که واژهها حرمت داشتند. خانهای که در آن پدر، زندهیاد عزتالله کریمی، با قلم میزیست و با صحنه نفس میکشید؛ مردی از نسل بزرگان مطبوعات و هنر، که کلمات را نه برای نوشتن، بلکه برای زندگیکردن به کار میبرد. اما همان پدری که صحنه را خوب میشناخت، با بازیگر شدن فرزندش موافق نبود.
شاید برای آنکه میدانست این راه، اگر از جنس حرمت نباشد، ابتذال است.
حمید کریمی پسر میانی خانوادهای هنرمند بود؛ با برادری کارگردان به نام محمد و برادری بازیگر به نام سعید. خانهای سهضلعی، که هر ضلعش با هنر قد کشید، اما بیادعا و در سکوت.
در آن فضای آمیخته با واژه و تصویر، او بیشتر به چشمها و سکوتها باور داشت تا به دیالوگهای پرزرقوبرق. گرافیک را آموخت، در مطبوعات نفس کشید، و کمکم راهش را به قاب تلویزیون و صحنه باز کرد.
نخستینبار در کودکی جلوی دوربین «سیمای مدرسه» ایستاد. همانجا بود که یاد گرفت دوربین نه دشمن است، نه دوست؛ فقط یک شاهد است، اگر راست بگویی، باور میکند.
سالها بعد، در «نذر بیبی» نقش پسری را بازی کرد که میان سنت و تردید مانده بود. خودش درباره آن نقش میگوید: «نذر بیبی برای من فقط یک فیلم نبود، انگار با ریشههام روبهرو شدم. نقشی بود که نمیشد ادایش را درآورد. باید میفهمیدی وقتی مردم نذر میکنن، دنبال آرامشن، دنبال یک نشانه از آسمون.»
در فیلم ” پهلوان واقعی ” مردی تنها را بازی کرد که حرف نمیزد اما نگاهش همهچیز را میگفت. وقتی از او پرسیدیم چطور چنین نقشهایی را باورپذیر ایفا میکند، با لبخند گفت: «من همیشه فکر میکنم مردم با نگاههامون بیشتر از کلماتمون حرف میزنن. خیلی از نقشهام، انگار فقط یه بهونهست برای اینکه آدمبودن رو تمرین کنم، نه بازیکردن رو.»
اما شاید اوج پختگیاش را در فیلم «پهلوان هرگز نمیمیرد» دیدیم؛ جایی که نقش مردی را بازی کرد که در سکوت، میراث پهلوانی را از پدر به پسر میسپارد.
میگفت: «این فیلم برای من فقط یک کار نبود. انگار داشتم با پدر خودم حرف میزدم؛ با تمام سکوتهایی که بینمان مانده بود.»
حمید کریمی از آن بازیگرانیست که فریاد نمیزند، تظاهر نمیکند، دیدهشدن را التماس نمیکند.
او با بازیاش نجیب است؛ درست مثل پهلوانی که زخم دارد، اما نمینالد.
در دورانی که بسیاری از صحنه، سکوی شهرت میخواهند، حمید کریمی صحنه را محراب صداقت میبیند.
او نه ستاره است، نه تیتر؛ او سایهایست روشن، که هر جا باشد، حس امنیت میدهد.
شبیه مردان قدیم، شبیه پدرهایی که اگرچه لبخندشان کم است، اما بودنشان کوه است.
پدرش اگرچه سالها پیش چشم از جهان بست، اما هنوز در صدای آرام حمید، در سکوتهای حسابشدهاش، و در نگاهش به نقشها، حضور دارد. همانجا که تماشاگر احساس میکند این مرد را میشناسد؛ این بازیگر، نه قهرمان داستانها، که قهرمان زندگیهای ساده ماست.